خیلی بچه بودم
11 12 سالم بیشتر نبود که برای اولین بار توی تلوزیون دیدمش.
توی سریال آزانس دوستی بود. هه... تنها صحنه ای که از اون سریال یادمه:
حسین گوشِشو میذاشت روی کاپوت ماشینو میگفت استارت بزن... خـــب... دیگه نزن... بعد با یه مشت روی کاپوت میگفت درست شد... حالا بزن
ماشین درست میشدو همه می خندیدن... :) این جریان یه زمانی بدجور مُد شده بود و اصن همه تلوزیونو با مشت درست میکردن!!! حالا نمی دونم حسین مدش کرده بود یا مد دوره بودو اینجور ماندگار شد!! نمی دونم ولی بود.
بچه که بودم باخودم میگفتم این چرا اینجوریه؟ ... اما الان که برمیگردم به گذشته میبینم واقعا که طنزای جدی ای داشت...
ننه م اسمشو بلد نیست... اصلا نمیشناسدش... ولی تنها کافیه که بگم اون مرده تو تلوزیون که یه قورباغه توی جیبش بود... اونوقت یادش میاد... هااااا، اونو میگی؟ آره یادمه.
یا یکی از آلبوم شعرای حسین رو بذارم... میگه هااا... این اون مرده ست... میگم آره خودشه... ننه م، خب پیره... بهش حَرَجی نیست
تقریبا 4 سال پیش بود برای اولین بار صداشو شنیدم!!!
چی؟ مگه دکلمه هم داره؟ این سوالی بود که باشنیدن صداش توی مغزم مث یه هاا مث یه هو وزیدن گرفت
خب صدای خاصی داره... نمی دونم تاحال دقت کردین؟ گرفتگی های زبانی ش ، تُن صداش ...یه حالتی داره که جای دیگه من ندیدم
اصن خواهنده شدم که داشته باشم دکلمه هاش رو... پیگیرش شدم... باز دری جدید باز شد به روم!
آقا شاعر هم بود... جداً من نمی دونستم...
اصلا شعرای خودشو میخونه... خیلی گیرا بود... کسی باورش نمیشه ولی یک سال تمام فقط صدای حسین توی گوشم بود یا از گوشی م و کامپیوترم بلند میشد...
چه حس باحالی داشت... شعراشو میگم
بی رنگی از ریا و اصلا به یه چیزایی پرداخت میکرد، که آدما خیلی کم درگیرش هستن... ساده و بچگانه قشنگ بود... گاهی چنان فلسفه ش عود میکرد که من هیچی از حرفاش نمی فهمیدم
و هنوز هم نمی فهمم منظورش چیه!
به هرحال خدا بیامرزدش... هرچی و هرکی بود باهر طرز فکری برای من خیلی مفید واقع شد.... گاهی بخاطر اثر شعراش، شعردونی منم غُلغُلکی میکنه و 4 تا جمله ی سنگین یا یکی دو بند شعر آب دار ازش میزنه بیرون...
جَوگیرش شدم گفتم باید شعراشو حفظ کنم
با نوشتن اولیه شروع کردم، یادم نمیره داشتم این قسمت از شعرش رو مینوشتم:
به ساعت نگاه میکنم حدود سه نصف شب است....
شاید باور نکنید وقتی به ساعت نگاه کردم ساعت 2:58 دیقه بود :)
خیلی جالبتر شد برام... پس ادامه دادم به راهی که شروعش کردم
الانم دوست دارم یه پرداختی بهش داشته باشم
میخوام یه دوره شعرای حسین رو بذارم
شاید بگید ربیعی داره مرده پرستی میکنه و خودشو به حسین میچسبونه! من از اینجا بگم که چیزی از این حرکت نصیب من نمیشه و من خودم شدیدآ با این نوع حرکات مخالفم.
به قول شریعتی:
در حیرتم از مرام این مردم پست این طایفه ی زنده کشِ مرده پرست
تا هست به خفت بُکشَندَش ز جفا تا مُرد به عزت ببرندش سر دست
نه آقا من اینطور نیستم... فقط بعد این همه وقت که گذشته یه حس ادای دین بهم دست داده... میخوام بعد از این، قسمتی از شعراشو بنویسم.
همین.
خداوند به کودکی اش برگرداند...
:: موضوعات مرتبط:
خوشم میاد ,
,
:: برچسبها:
حسین ,
پناهی ,
حسین پناهی ,
اشعار ,
شعر وصدا ,
اشعار حسین پناهی ,
جملات ,
شعر و صدای حسین پناهی ,
hossein panahi ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0